اسلایدر

شروعی دوباره ( 2

درد و دلها, و داستان غم انگیز _Pretty Boy story

داستان واقعی زیباترین پسر شهر _ The true story of the most beautiful boy

شروعی دوباره ( 2

شروعی دوباره


سلام دوستان و بازدید کنندکان عزیز

 

یه مدت نبودم چون سختی و خستگی کسب و کارم به جایی رسیده بود که نمیشد پست گذاشت الان یاد اینترنت افتادم اومدم وبلاگ ، نمیدونم اگه پست " شروعی دوباره " را گذاشتم می تونم ادامه بدم یا نه !!!

میخواستم یه صفحه توی تلگرام ایجاد کنم و داستانهامو تو تلگرام بنویسم اما ... نمیشه ، تلگرام وبلاگ نیست آدم زود لو میره . کسایی که بهت سر بزنن می تونن شماره تلفنت رو بدست بیارن و ... باید کار و بارمونو ول کنیم بچسبیم به تلفنهای ملت ، و به غیر از اون ، حوصله می خواد تمام داستانو دوباره شروع کنی تو تلگرام بنویسی ، الان هم اگه اینجا می نویسم فقط به خاطر اینکه تا قسمت نود داستان قبلا نوشتم ذخیره کردم و الا کی حوصله داره بیاد نت داستان بنویسه اونم اینکه طرف بازاری باشه !!!

 

اگه خدا بخواد بزودی بقیه داستانهارو وبلاگ میزارم و " درد و دلهای " دیگه که لای قسمتها میزارم ، دوستان یه چیزی رو دقت کنین اینکه : 1 ) من اصلا وابسته به نت نیستم کمبود محبت زیاد داشتم ولی هیچ وقت از وبلاگ و اینترنت برای جبران کمبود محبت خودم استفاده نکردم . 2 ) داستان می نویسم چون دوست دارم دردم رو خالی کنم و یکم سبک شم ولی منظورم از نوشتن داستان این نیست که ملت بخونن و باهام همدردی کنن اون روزا دیگه گذشته . 3 ) بعضیا اول داستان رو می خونن فکر می کنن که همین الان این اتفاقات می افته و نویسنده یه پسر کم سنه !!! نخیر این طور نیست من متولد اسفند 72 هستم و اتفاقات در زمانهای گوناگون که "سنم و کلاسم  و سربازی و بزرگسالی ام" رو نوشتم افتاده و فقط میخوام تمام داستانهای زندگیمو به عنوان خاطره بنویسم . 4 ) همدرد نمی خوام هم دل نمی خوام و صد بار بگم بازدید کنندگان بچه نمی خوام دوست دارم اونایی که بهم سر میزنند بالای هیجده سال داشته باشن و از فهم و درکشون استفاده کنم . 5 ) بازدید کنندگانی که سر بزنن کوچکترین تهمت یا فحش بگن حلال نمیشن پس از چیزایی که خبر ندارین و نمیدونید بی خودی نظر ندین بعدا هم پشیمون نشین 6 ) من محمد باقر از بیستم خرداد امسال ( 95 ) به بعد نامزد کرده ام از این رو شاید کمتر وبلاگ نویسی کنم و همیشه هم سر نمیزنم پس همش تکرار ادامه نکنید هر وقت بی کار بودم پست میزارم قبلا هم گفتم دلبسته و وابسته نت نیستم و مجبور هم نیستم وبلاگ بیام پس هر وقت بی کار بودم میام پست میزارم

اگه دوست داشتین ادامه بدم بگین

[ دو شنبه 13 ارديبهشت 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, یه مدت نیستم, ] [ 21:28 ] [ محمد باقر ] [ ]


مقدمه داستان

 

مقدمه....

بسم الله الرحمن الرحيم


اول به نام خدا شروع ميكنم. دوم به سلامتی خودم كه اينقدر تحمل كردم
سوم ديگه خسته شدم دارم ميرم به سمت گناه دوستانی كه ميان اينجا اينا رو بخونند
من اصلا اينجا داستانهای س ك س و.... نمی نويسم . بعضيا فكرهای بد تو سرشون نزنه خسته شدم از خودم ميخوام داستانهامو بنويسم اينارو مينويسم كه با خوندنش آروم بشم به خودم روحيه بدم كه اينقدر تحمل زندگی داشتم. اينارو مينويسم كه يه يادگاری بمونه از دوران مجردی خودم . اينارو مينويسم كه اونايی كه راهشون به اينجا باز شد بخونند و بدونند كه بدبخت تر از خودشون هم تو اين دنيا وجود داره . اينارو مينويسم تا بقيه بخونند و بدونند كه انسان ميتونه هر جايی كه بخواد بره و هيچ كسی نميتونه زنجيرش كنه و پيش خودش نگه داره . اينارو مينويسم تا بقيه بخونند و بدونند كه چقدر به خاطر خدايم تحمل كردم. اينارو مينويسم تا بقيه بخونند و بدونند كه عشق چه ميكنه به آدم. اينا رو مينويسم تا بقيه بخونند و بدونند كه چقدر  خدايم را دوست داشتم. اينا رو مينويسم كه شايد ديگه تو اين دنيا نباشم چون بيماريم داره ديگه  به اوج خودش ميرسه ولی به جز خودم هيچ كی خبر نداره
شبها ميام بيكارم خسته ميام خونه هر روز كار و كار با پول اندكم تونستم يه كامپيوتر بخرم و  بعدها تونستم وبلاگ نويسی رو ياد بگيرم كه جزئياتشو بعدا تو داستانهام ميگم . اين روزها از  همه بریدم حتی از خدای خودم هم نااميدم. بچه مذهبی تو يه خانواده نسبتا مذهبی به دنيا اومدم .اينجا ميخوام درد دل كنم با خودم و وبلاگم.  نه دوستانی كه سر ميزنند فقط ميخوام خودمو خالی كنم تا دلم خنك بشه چيزهايی كه به كسی نگفتم و نميتونستم بگم حداقل دلم خوشه كه اينجا ميتونم آزادانه حرفمو بگم كه چی دارم ميكشم. يه بچه مذهبی كه خدا زيبا آفريده  و به دنيا  داده چطور ميتونه تو اين زمونه بين اين همه آدم كلاهبردار. ش ه و ت ی. مغرورها از خدا بی  خبرها و..... خودشو پاك نگه داشته ؟ آلوده نشدم ولی كم كم ديگه..... ديگه تحملم تموم شد  بيشتر از اين نميتونم بمونم خسته شدم
هر وقت حوصله پيدا كردم ميام مينويسم اگه حوصله داشتم هر روز مينويسم حوصله نداشتم كم ميام.دوست ندارم به وبلاگ بقيه سر بزنم!!!نه اينكه مغرورم نه اينطور نيست دوست دارم خودم
باشم و اين وبلاگ.شما هم دوست داشتيد بخونيد اگه خواستيد هم نظر بديد دوست نداشتيد حرفهای بی ربط نزنيد كه عين خيالم نيست


 

ادامه دارد

[ یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, مقدمه, ] [ 18:7 ] [ محمد باقر ] [ ]


بزودی
[ یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, مقدمه داستان, ] [ 17:50 ] [ محمد باقر ] [ ]


داستان
[ دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, مقدمه داستان, ] [ 12:1 ] [ محمد باقر ] [ ]


صفحه قبل 1 صفحه بعد